آروینآروین، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

مطالب آموزشی کودکانه های آروین

شعر چتر نی نی

يه روز باباي ني ني وقتی اومد به خونه آورد براي نی نی يه چتر بچه گونه حالا نی نی به چترش خيلی علاقمنده گاهی اونو می بوسه باز ميکنه می بنده گاهی توی حياطه می گيره چتر و بالا ولی هنوز يه بارون نيومده تا حالا هر روز به ابرها ميگه: بارون بشين ببارين   فکر ميکنم که اصلا چترمو دوست ندارين   ارسال کننده: خانواده محترم محمد پرهیزگار(خان گوگولی بابا)   ...
14 دی 1390

قصه مادر

   این قصه برا بزرگترهاست مردي مقابل گل فروشي ايستاده بود و مي خواست دسته گلي براي مادرش كه در شهر ديگري بود سفارش دهد تا برايش پست شود وقتي از گل فروشي خارج شد، دختري را ديد كه روي جدول خيابان نشسته بود هق هق گريه مي كرد. مرد نزديك دختر رفت و از او پرسيد: «دختر خوب، چرا گريه مي كني؟» دختر در حالي كه گريه مي كرد، گفت: «مي خواستم براي مادرم يك شاخه گل رز بخرم ولي فقط 75 سنت دارم در حالي كه گل رز 2 دلار مي شود. مرد لبخندي زد و گفت: «با من بيا، من براي تو يك شاخه گل رز قشنگ مي خرم.» وقتي از گل فروشي خارج مي شدند، مرد به دختر گفت: «مادرت كجاست؟ مي خواهي تو را برسانم؟&ra...
14 دی 1390

شعر جمع و تفریق

بزغاله ی زنگوله پا جرینگ جرینگ صدا کرد     یواشکی از لای در نگاه به قدقدا کرد چند تا دونه تخم طلا کنار قدقدا دید   شمردشون یکی یکی به عدد چهار رسید چند تایی هم جوجه حنا کنار قدقدا بودن      یک و دو و سه، چهار و پنج رو همدیگه هشت تا بودن زنگوله پا نقشه ای کشید تا خونه شون دوید و پرید واسه ی اونا تو دفترش دو جمع و دو منها کشید               منبع:تبیان ...
14 دی 1390

شعر دویدم و دویدم

دویدم و دویدم به یک سؤال رسیدم   کیه که توی دنیا ماهی می ده به دریا؟   برف و تگرگ می سازه درخت و برگ می سازه؟     به بلبلا آواز می ده به موش دم دراز می ده   به آدمها خواب می ده آفتاب و مهتاب می ده   جوابه تو آسونه خدای مهربونه، هر بچه ای می دونه   ...
13 دی 1390

قصه کلاغ خبرچین

در جنگلي بزرگ و زيبا ، حيوانات مهربان و مختلفی زندگي می كردند . يكی از اين حيوانات كلاغ پر سر و صدا و شلوغی بود كه يك عادت زشت هم داشت و آن عادت زشت اين بود كه هر وقت ،كوچكترين اتفاقی در جنگل می افتاد و او متوجه می شد، سريع پر می كشيد به جنگل و شروع به قارقار می كرد و همه حيوانات را خبر می كرد .         منبع: koodakaneh.com  در جنگلي بزرگ و زيبا ، حيوانات مهربان و مختلفی زندگي می كردند . يكی از اين حيوانات كلاغ پر سر و صدا و شلوغی بود كه يك عادت زشت هم داشت و آن عادت زشت اين بود كه هر وقت ،كوچكترين اتفاقی در جنگل می افتاد و او متوجه می شد، سريع پر می كشيد به جنگل و شروع به قارقار می كرد و همه حيوانات...
13 دی 1390

شعر تولدم

      یک دونه چوب کبریت شمع تولدم بود مهمان من در این جشن تنها دل خودم بود شاید به کارهایم یا شعر من بخندی کیک تولدم بود یک تکه نان قندی یک مورچه مرا دید یک ذره کیک هم خورد یک ریزه کند و آن را با خود به لانه اش برد در راه هر که را دید دعوت به جشن ما کرد برگشت و چند مهمان همراه با خود آورد با این که دوستانش خیلی زیاد بودند از کیک کوچک من  خوردند و شاد بودند   منبع:koodakaneh.com     ...
13 دی 1390

شعر ها جستم و واجستم

  دست، دست، دست زدم با دو تا پا جست زدم ها جستم و واجستم به آسمان ها جستم کلاغه آخ نوکم زد به دست کوچکم زد     گفت: تو نداری بال و پر در آسمان ما نپر دست، دست، دست زدم با دو تا پا جست زدم ها جستم و واجستم      میان دریا جستم دست زدم و پا زدم به آب دریا زدم ماهیه گفت: نیا جلو دریای ماست، فوری برو دست، دست، دست زدم با دو تا پا جست زدم ها جستم و واجستم به سوی بابا جستم به در زدم تلق تالاق بابا مرا دید از اتاق بچه ی بابا شدم در بغلش جا شدم &nbs...
13 دی 1390